بلند بلند گريه مي کردند . دخترش را که آوردند، گريه ها بلند تر شد. شانه هاي فرمانده سپاه مي لرزيد. بازوش را گرفتم گفتم « شما با بقيه فرق دارين. صبور باشين.» طاقتش طاق شد . گفت «شما نمي دونين کي رو از دست داديم. باقري اميد ما بود، چشم دل واميد ما
عمليات که شروع مي شد ، زين الدين بود و موتور تريلش. مي رفت تا وسط عراقيها و برمي گشت. مي گفتم « آقا مهدي ! مي ري اسير مي شي ها.» مي خنديد و مي گفت « نترس. اين ها از تريل خوششون مي آد. کاريم ندارن.»
شهادت به معناي گذشتن از سرمايه جان و هستي خود در راه يک هدف و آرمان الهي است. در تعريف « شهادت» ، آن چه که اصلالت و اهميت دارد و در واقع محقق کننده ي حقيقت مقام شهادت مي باشد، همانا انگيزه و نيت و غايت آن و وجه آگاهانه و اختياري اش مي باشد.
ايمان، درس عشقى است که شهيدان آن را از دفتر توحيد خواندهاند.
ايمان، بالاترين نمره قبولى در کلاس مقاومت و ايثار است.
ايمان، برترين و بالاترين مدالى است که شاگردان اول دانشگاه جبهه به گردن مىآويزند.
من كه تورا خوب ميشناسم، تو شايد براي آنها كه منباب ثواب به زيارت اهل قبور ميآيند گمنام باشي،همگي ازكنارت بگذرند و بيتوجه، چرا كه نامت رادرخاك ننوشتهاند، چرا كه سنگ قبرت از مرمر سفيد نيست، قاب عكس نداري هيچ فانونسي برمزارت نورافشاني نميكند، حتي سنگ قبرت تنهاست كه با آبي شستشو نگرديد!
امام خميني(ره) :
اين وصيت نامه هايي که اين عزيزان مي نويسند مطالعه کنيد پنجاه سال عبادت کرديد و خداوند قبول کند يک روز هم يکي از وصيت نامه ها را بگيريد ومطالعه کنيد و فکر کنيد اين وصيت نامه ها انسان را مي لرزاند و بيدار مي کند ...
روح شهيدان به سان پرندگان در بهشت پرواز مي کنند
روح آنان در کالبد پرنده اي سبز قرار مي گيرد، آنها خانه هايي در بهشت خواهند داشت و به هرجايي از بهشت که بخواهند مي روند و سپس به همان خانه ها باز مي گردند.
فرازهایی از دل نوشته هایشهدا
فرازی از وصیت نامه یکی از شهدا...
متن قشنگیه اما اگه حوصله و وقت خوندن تمام متن رو ندارید حداقل قسمت آخر ( اما شهادت چیست؟) رو بخونید.
اینجانب ناصرالدین باغانی بنده حقیر درگاه خداوندی ام. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز میکنم.
مارا به جرم عشق مواخذه می کنند گویا نمی دانند که عشق گناه ما نیست. اما کدام عشق؟ خداوندا! معبودا! عاشقا! مرا که آفریدی عشق پستان مادر را به من یاد دادی اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمی کرد پس عشق به پدر و مادر را به من ودیعت نهادی، مدتی گذشت دیگر عشق را آموخته بودم اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه . به دنیا عشق ورزیدم.به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو.فهمیدم که لا ینفع مال و لا بنون...فهمیم وقتی شرایط عوض شود یفرالمرء من اخیه و صاحبته و بنیه و امه و ابیه و ... پس به عشق به تو دل بستم ، بعد از مدتی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری ، فهمیدم که در این مدت که فکر میکردم عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام این تو بودی که عاشق من بوده ای و مرا می کشاندی.
آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می نشستی اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم اما تو دست برنداشتی و اینقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم که با پای خود آمده ام. وه چه خیال باطلی!!!
اما شهادت چیست؟
شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست ، ای آنانکه در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه شهادت عاجزید. فقط شهید می تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان در خون بغلتد و نام شهید را برخود بگیرد.شهید در ان دنیا قبل از اینکه در خون بتپد، شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید بعد از وصلشان نیز هرگز نمی توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می کند. اگر شهید باشید، شهید را می شناسید وگرنه آیینه زنگار گرفته چیزی را منعکس نمی کند که نمی کند.
برخیزید و ....
فکری به حال خود کنید...
خوشا آنانکه جانان میشناسند
طریق عشق و ایمان میشناسند
بسی گفتیم و گفتند ازشهیدان
شهیدان را شهیدان میشناسند
ما اگر عاشق جبهه بودیم، به خاطر صفای بچههایی بود که لذتهای مادی را فراموش کردند و اکنون ما نیز چون شماییم. وقتی در خون خویش غلطیدیم وچشم از دنیا بستیم، فکر میکردیم که دیگر همه چیز تمام شد. اما اینگونه نشد دردهای شما در فراق ما دل ما را بیشتر آتش میزد.
درست است که ما به هر چه میکنید آگاهیم اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمیشد.
وقتی شمااز این و آن طعنه میخورید ولاجرم به گوشهی اتاق پناه میبرید و با عکسهای ما سخن میگویید و اشک میریزید، به خدا قسم اینجا کربلا میشود و برای هر یک از غمهای دلتاناینجا تمام شهیدان زار میزنند. یاد آن زمانی که در مجالس با یاد ما گریه میکنید و بر سر و سینه میزنید ما نیز به یاد آن روزها که با هم در فراق وسوگمولایمان سینه میزدیم و گریه میکردیم همراه با اشک شما، اشک غم میریزیم. خدا میداند که ما بیشتر از شما طالب شماییم. برای همین پروردگار عالم هر ازچند گاهی اجازه میدهد که با مولایمان امام حسین(علیه السلام) درد و دل کنیم. بچهها! آقا امام حسین (علیه السلام) خیلی بزرگوار است. او بهتر از همه شما شلمچه را مشناسد. فاطمیه را زیباتر از همهی شما برای ما تعریف میکند وخاطرههای جبهه را خیلی دوست دارد.هر وقت به پابوسش میرویم از ما میخواهد برایش خاطره بگوییم. به مجرداینکه بچهها شروع به نغمهسرایی میکنند چشمهای آقا مالامال از اشکمیشود. سرمبارکشان را به زیر میاندازد و دانههای اشکش زمین بهشت ومحاسن شریفشان را تر میکند. همین دیروز بود که نوبت من بود تا خاطره تعریف کنم. من از غروبهای شلمچه تعریف کردم. از کانال ماهی، از سه راه شهادت، از جاده شهید صفری، سنگرهای خونی، جاده امام رضا وجاده شهید خرازی. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای نالههای آقا را با همین دو گوش خود شنیدم، آرام و آهسته فرمود: هیچ اصحابی و یاورانی بهتر و با وفاتر از اصحاب خود ندیدم. یکی از بچهها به من گفت: بس است دیگر نگو. که آقا سر اززیر برداشت و آهسته فرمود: بگو، بگو عزیز دلم! آنچه دلت را بیتاب کرده بگو. بچه ها!اینجا بر خلاف دنیای شما خاطرههای جبهه زیاد مشتاق دارد و همهی اهل بهشت بخصوص آقا مشتاق آن هستند. یک روز به آقا عرض کردم : آقا جان! دوستان ما اکنون در دنیا هستند، بی آنها بر ما سخت می گذرد. آقا در حالی که اشک تمام محاسنش را پر کردهبود، فرمود: آنها بقیه شهدای منند. به جلال خداوند سوگند که در سکرات موت، ظلمت قبر، عذاب قبر، عذاب روح و در آن واویلای محشر تنهایشان نخواهم گذاشت. آنها در حساسترین ایامی که نیاز به یاور داشتم، لبیک وفا سر دادند. من به اکبرم گفتهام که بدون آنها به بهشت نیاید. راستی بچه ها! اینجا همه با لباس خاکی هستند که خود امامفرمود: این لباس بیشتر به شما میآید. بچهها در آن روزهایی که بیبی فاطمهیزهرا (س) دستهای بریده عباس و قنداق خونی علیاصغر را نزد خدا برایشفاعت میبرد. ما هم که گرد وغباری از خاک شلمچه، مهران، فاطمیه، فکه، دهلران، چزابه، اروند، مجنون، کوشک و پاسگاه زید بر چهرههامان نشست و خونی را که هنگام شهادت بر بدن و لباس هامان جاری شده بود، جمع کردیم و در آن لحظهی حساس برایشفاعت شما به همراه آوردیم. شما مطمئن باشید که ما شما را فراموش نکردیم و نخواهیم کرد.
شهید مجتبی علمدار
ای انسان
تو چه قدر خودخواهی تو چه قدر
عصیان گری مگر نمی دانی که این دنیا
بیش از سه ساعت نیست اول ساعتی که
گذشت در آن هر چه کشتی همان روید و همان خواهی
چید و بدان که پشیمانی سودی ندارد.»
دیگر ساعتی که در آن هستی و سومین ساعت ،ساعت آینده است.
که امید زیادی برای دیدن آن نیست. پس چرا ای انسان ،عصیان گری پیشه خود ساختی.
و نافرمانی خدای در پیش گرفتی و یک ساعت عمر خویش را که داری تباه می سازی زیرا که امید به زنده بودن در ساعت
آینده را نداری به خود آی ای انسان!غرور و خودخواهی -ریا و تزویر از خود دور کن
و یک ساعت فعلت را فدای آینده واهی که چندان هم امیدی به دیدن آن نیست مکن و در این ساعتت توشه ای برای آخرتت بردار.
زیرا اگر نجنبی دیر خواهد شد در یک لحظه می بینی دست مرگ خرخره ات را گرفته و آینده ای که بدان امید بستته بودی ساعت مرگ تو شده.
و رخصتی هم نمی دهند تا کارهای خلاف ساعت گذشته ات را جبران کنی.رهایی از مرگ،ناممکن است و حکم خددا تغییر ناپذیر
مرگ برای هر کس بیش از یک بار نیست چنان که تولد از مادر هم بیش از یک بار نیست.
قتل الانسان ما اکفره(سوره عبس آیه 17)
کشته باد انسان چه ناسپاس است.
توبه ام بپذیر این بار دگر
تا ببندم بهر توبه صد کمر
«شهید عباس محمدی از شهدای استان زنجان،شهادت:15/5/1366 عملیات نصر هفت»
برگرفته از کتاب زیر غبار خاطره (1)[آب آتش پرواز(3)]
تعداد صفحات : 7
***
مهمترین امتیاز شهدای ما نسبت به كسانی كه در سایر كشورها در راه آرمانهای خود فداكاری می كنند انتخاب آگاهانه و به دور از احساس است.
***
مظهر قدرت ایران شهدا هستند.